او که در مشهد شعر گفتن را به طور حرفهای شروع کرد و پی گرفت و با حلقه شاعرانی چون محمد رمضانی فرخانی، خسرونوربخش و علی سیران سالها دمخور بود. در آغاز دهه هفتاد اتفاقاتی در برخی از غزلیات رمضانی فرخانی افتاد که همانا کشف ظرفیتهای غزل کلاسیک برای تلفیق با «فرمالیسم» یدالله رؤیایی بود. این اتفاقات بعدها در کار شاعرانی چون خسرو نوربخش و جنید به شکل متمرکز روی طرز غزل دیوان شمس پی گرفته شد. غزلهایی که امروز از محمد رفیع جنید میخوانیم، به واقع بازخوانی طرز مولاناست در دیوان کبیر با رویکردی فرمالیستی و گاهی سوررئالیستی از تماشای «کلمه»
(1)
دارم در این چاه گلو کم کم کبوتر میشوم
پر میکشم پر میزنم، پیوسته پرپر میشوم
میسوزم از هرم تنم، هر چند آتش خود منم
در پردههای لاجرم با خود به بستر میشوم
در شرع آن لوح و قلم در پای آن تیغ و علم
در مسلخ نون القلم، سر میدهم سر میشوم
هی او به شمشیر عدم من را جراحت میزند
هی من جراحت میخورم هی من جریتر میشوم
در روز تردید و یقین، در امتحان کفر و دین
با نرد ربالعالمین مردود اکبر میشوم
تا تهمتش عنوان شود، تیغش حبیب جان شود
تا سجده بر انسان شود، بیسجده کافر میشوم
با این سیه اقبالیم، میسوزم از خوشحالیام
او شمع محفل میشود گر دود مجمر میشوم
از لا به الا میروم از بال بالا میروم
چون شاه هر جا میروم، چون شحنه بر در میشوم
عشق است چون در لانقط، افتادهام در کام شط
چون قرمز ماهی چو بط، گوگرد احمر میشوم
(2)
یک بار کشتی باز هم یک بار دیگر میکشی
قربان تیغ کافرت، هر بار بهتر میکشی
مرغان دست آموز را، پروانهگان سوز را
گاهی نوازش میدهی گاهی به پرپر میکشی
انداختی آنسو سپر، شمشیر گشتی سر به سر
اللهاکبر مستتر، داری چه محشر میکشی
چاقوی خونریز گلو کی کارگر افتد بر او
بسمالله دیگر بگو آخر برادر میکشی
پیراهنی پرداختی، نخچیرگاهی ساختی
در چاهمان انداختی حالا مکرر میکشی
دیروز از دست قدر بخشیدهای جان ای پدر
برگشتهای از آن هدر امروز یک سر میکشی
کبریت را در بر شوم تمرین خاکستر شوم
بنشینم و کافر شوم، زیرا تو کافر میکشی
انجیر دامانت منم، انگور میزانت منم
سیب زنخدانت منم گر میبری گر میکشی
احسان بیپایان کنی بر سفرهات مهمان کنی
مرزوق آب و نان کنی آنگه به خنجر میکشی
میدان به میدان، تن به تن، از دیگران سر میبری
بر ما شبیخون میزنی ما را به بستر میکشی
گفتی که با دار توام، زندانیات را میخرم
با خود به شهرم میبرم. گفتم که: آخر میکشی
(3)
پیرهن پیرهن این تن بدر از پیراهن
پیر هن تن مزن این تن ببر از پیراهن
تن به تنگ آمدهای صاحب پیراهن تن
چاک کن چاک تن تن، ببر از پیراهن
تن ببر از تن تن، از تن پیراهن تن
هیچ مگذار به تن تن دگر از پیراهن
پیرهن تهمت تن را به ترنجی تن ده
تن به زندان بفکن پیشتر از پیراهن
ورنه زود است که در بازی سر، سر بزند
قرمز از چاه گریبان، جگر از پیراهن
پیرهن پیر شدی، ضرب کن این تن بر تن
پای بگذار برون از سفر از پیراهن
پای بگذار و برو بادیه در بادیه هی
پیرهن بو شو و کنعان بخر از پیراهن
ناقه را طی کن و در وادی عریانی تن
راه را بدرقه شو هر سحر از پیراهن
برو آن جا برو آن جا که فقط تنهایند
برو آن جا. برو... آن جا... بپر از پیراهن
پیرهن دور شدی، دورتر از وادی تن
تن دگر هیچ نداری خبر از پیراهن
(4)
به هوی مستان بیپیراهن که در حاشیهاند
زود ولی چه دورتر زلف کجک کجک کجک
کم کمک آمدی به بر زلف کجک کجک کجک
میروی و نمیروی- نه میروی- نمیروی
نمیدهی خبر خبر زلف کجک کجک کجک
لااقل استخارهای یا رصد دوبارهای
قبل سفر سفر سفر زلف کجک کجک کجک
باز شبی شبی قمر، باز کجک کجک قمر
باز قمر قمر قمر زلف کجک کجک کجک
عین عین آن شدی، عین شدی عیان شدی
عین شرر شرر شرر زلف کجک کجک کجک
فاصله وجود ما- فاصله شد وجود ما
فاصله از میان ببر زلف کجک کجک کجک
هی هی هی عدم بیا هی هی باز هم بیا
هی هی هی همین قدر زلف کجک کجک کجک
هی هی پیچ و تاب شو تا رگ جان ما برو
تا تا قرمز جگر زلف کجک کجک کجک
جان تلف و جگر تلف، بیتو تلف تلف تلف
بیتو هدر هدر هدر زلف کجک کجک کجک
گفتمش عقربی کجی، زلفی، کاملاً کجی
گفت کجک نیم دگر زلف کجک کجک کجک